.در راه …

منتشرشده توسط حمید حاجی اسمعیلی اردکانی در تاریخ

بسم رب الحسین علیه السلام

و امروز اربعین است . یاد آن اولین زیارت به خیر . بعد از نماز ظهر در حرم ارباب برای صرف ناهار رفتیم در یک مطعم تقریبا بهداشتی اما شب بعد از زیارت بین الحرمین زیبا ، دوباره مولا اذن داد. قربانش. قربان حبیبش، عبد الله مجابش ، شهدای در رکابش و  سلام علی علی بن حسین و علی اصحاب الحسین و اولاد الحسین علیهم السلام.

احمد و اینها در بین الحرمین بودند و گفتم خوب است از او نیز تشکر کنم که کفش دار ما بود. وقتی به میانه ی بین الحرمین رسیدم دیدم روضه ای برپاست از عزیزان شمالی ما. در این میان از بینی یکی خونی آمد که چند قطره از آن بر زمین بین الحرمین چکید و پاک کردنشان تنها با دستمال کاغذی بود! اشاره کردم که باید با آب شسته شود اما گویی گوش شنوایی نبود. شاید هم هنوز مساله را نمی دانستند.

خلاصه محمد و حاج حسن را همراه کردم . آخر سفره ای به یاد رقیه خاتون انداخته بودند و با عروسک های باربی تزیین! در راه از اسباب بازی های نوری برای دختر خانمم خریدم که الحق اساب بازی هایش ارزان است و آمدیم به سمت فندق .

یادم رفت بگویم که حسن حیدر هم بعد از ملاقات کوتاهی که در ابتدای ورود به کربلا داشتیم و دنبال پایدار نامی می گشت ، با ما همراه شد و هم اتاقی. خلاصه شام مختصری از ارده و نان خشک زدیم و بحران بی آبی را تحمل کردیم. ساعت ده شب بود که از بی مبالاتی آن فرد شمالی بر آشفتم. گرمای هوا هم مزید بر علت بود و آب هم که نبود. هر چه کردم خوابم نبرد و به سوی حرم کفیل عزیز حرکت کردم تا آب بهداشتی ای بخورم . آخر تنها جایی که لیوان یک بار مصرف داشت ، آن حرم نازنین بود. در راه به فکرم رسید تا این نجس شدن بین الحرمین عزیز را تذکر دهم به ماموران حرم اما گویی خود این عزیزان هم چندان توجهی نداشتند یا مساله را نمی دانستند. خلاصه گفتند فردا می شویند. به سوی «المسلمانی» برگشتم در حالی که عرق هم کرده بودم و قبلا هم از حلویات یعنی حلوا هایشان هم خیلی کم خورده بودم. خلاصه بعد از استراحتی وضع خود را ناجور یافتم و وصیت نامه ی صوتی ای را ضبط کردم تا شاید کمکم باشد.  خدا خواست تا من باشم و نماز صبح را در حرم ارباب بی کفنم بخوانم. با حالت مریضی و لرز به «المسلمانی »آمدم و استراحت. یک روزاین مریضی و دیدن بی وفایی دوستان، شاید تلنگری بود تا کمی به خود آیم و آدم شوم.از زیارت دوره به قول دوستان باز ماندم اما حضرت عباس علیه السلام را آقایی غیور یافتم که همچنان ابالفضل زینبش علیهما السلام  است.

از آن شب به بعد با این وضع کمتر اذن داده شد اما دو مولای بزرگم در آخر ، اذنی زیبا دادند. خدا برخی از روحانی های خوب را هم سر راهم قرار داد تا برگردم. خدا خیرش دهد آن روحانی ظاهرا مشهدی که چند نکته برای آدم شدنم فرمود. خدایا ، خیلی گلی!

آقا هایم اذن داده بودند تا ساعت بیش از ده مرا مهمان کردند. وقتی بازگشتم محمد ابراز نگرانی کرد اما چاره ای نبود. حسن حیدر هم کمکم کرد. گفت دخترم بچه دار نمی شه آمدیم حرم حضرت عباس علیه السلام و زاری و گریه تا بعد از هفت سال فرزند دار شد.

دیگر درنگ جایز نبود. یاد این بیت افتادم که : خلق می گویند در بهداری قرب حسین علیه السلام  درد ها را بیشتر عباس علیه السلام در مان می کند.

در حرم این آبرو دار اهل بیت علیهم السلام سخن حضرت امام سجاد علیه   السلام  هم بیشتر خود نمایی می کرد که : ان لعمی العباس منزله عند الله یغبطه بها جمیع الشهداء

یکی از مواردی که در حرم سقا دلم را برد خطاب ابوفاضل به ایشان بود. خطابی که یکی از اعراب می کرد ولی خیلی ظاهرا با احترام نبود چرا که با انگشت اشاره داد می زد! اما فکر کردم می شود با احترام این اسم زیبا را گفت.

در حرم بخشی بود برای فروش تبرکات حرم و یک پارچه ی تبرکی هم می دادند اما تبرکی ها چندان ارزان نبود ، ضمن آن که تصویری از حضرت پشت یک ساعت شده بود که با توجه به مجهول بودنش چندان کار پسندیده ای به حساب نمی آمد. این موضوع تذکر مرا برانگیخت اما چندان فایده ای نداشت. علم ها هم که الی ما شاء الله پر بود از این عکس های مجعول!

……


حمید حاجی اسمعیلی اردکانی

من معلم و اندکی طلبه ام .....

1 دیدگاه

محسن · 11/11/2017 در 12:48 ب.ظ

خیلی عالی بود.

پاسخ دادن به محسن لغو پاسخ

Avatar placeholder

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *